سخنان ناب:

▪️اﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ.

ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﯼ
ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﻧﺶ ..!

ﺁﺩﻣﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ ؛ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ ؛

افکار هر انسان میانگین افکار پنج نفری است که بیشتر وقت خود را با آنها میگذراند.
خود را در محاصره افراد موفق قرار دهید...!

افلاطون

استالین (ژوزف):
«تصمیم» با «رأی‌دهندگان» نیست؛ با کسانی است که «رأی»ها را «شمارش» می‌کنند!

بزرگ علوی:
با کشتنِ «شپش»، سر از «خارش» خلاص نمی‌شود، شپشِ دیگری، همان «مأموریت» را انجام می‌دهد؛ سر را باید «ضدِعفونی» کرد!


جرج اورول:
مردمی که «سیاستمدارانِ فاسد» را انتخاب می‌کنند «شریکِ جرم» هستند، نه قربانی!


چرچیل (وینستون):
وقتی «اسب»ها را به «میدان مسابقه» راه نمی‌دهند، هر «خر»ی می‌تواند «پیروزِ» مسابقه باشد!


سقراط:
انسان به اندازه‌ای که «پرسش»،«نقد» و«شک» می‌کند؛ «خردمند» است!

وقتی «سایه»ی آدمهای «کوچک» در حال «بلند» شدن است؛ «آفتابِ» آن سرزمین، دارد «غروب» می‌کند!


عزیز نسین:
انسان فقط در قبال «گفته»هایش «مسؤول» نیست، در برابرِ «سکوت»هایش هم «مسؤولیت» دارد!


فرانکلین روزولت:
در سیاست، هیچ پدیده‌ای «اتفاقی» نیست؛ هراتفاقی، «برنامه‌ریزی» شده است!


مارتین لوترکینگ:
تا «خَم» نشوید، کسی «سوار»تان نمی‌شود!

کسانی که «اجرای عدالت» را بارها به «تأخیر» می‌اندازند، قصدِ «تحقق» آنرا ندارند!

اگر کسی یک بار، مرا فریب داد، شرم بر او باد؛ اگر دو بار مرا فریب داد، شرم بر من باد!


مارک تواین:
آنجا که «آزادی» وجود ندارد، اگر«رأی دادن»، چیزی را «تغییر» می‌داد اجازه نمی‌دادند کسی رأی بدهد!


مهاتما گاندی:
اگر«جرأت» نداری «حرف ِحق» بزنی، دست‌کم برای کسی که «حرف ناحق» می‌زند، «کف» نزن!


نيچه(فردریش):
«آینده» از آنِ کسانی است که به «استقبال»اش می‌روند!

هانا آرنت:
انتخاب از میان «بد» و «بدتر» ، «فرصت»ی است که برای «بدتر» شدن ، به «بد»ها می‌دهیم.

سخنان ناب:

▪️اﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ.

ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﯼ
ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﻧﺶ ..!

ﺁﺩﻣﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ ؛ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ ؛

افکار هر انسان میانگین افکار پنج نفری است که بیشتر وقت خود را با آنها میگذراند.
خود را در محاصره افراد موفق قرار دهید...!

افلاطون

استالین (ژوزف):
«تصمیم» با «رأی‌دهندگان» نیست؛ با کسانی است که «رأی»ها را «شمارش» می‌کنند!

بزرگ علوی:
با کشتنِ «شپش»، سر از «خارش» خلاص نمی‌شود، شپشِ دیگری، همان «مأموریت» را انجام می‌دهد؛ سر را باید «ضدِعفونی» کرد!


جرج اورول:
مردمی که «سیاستمدارانِ فاسد» را انتخاب می‌کنند «شریکِ جرم» هستند، نه قربانی!


چرچیل (وینستون):
وقتی «اسب»ها را به «میدان مسابقه» راه نمی‌دهند، هر «خر»ی می‌تواند «پیروزِ» مسابقه باشد!


سقراط:
انسان به اندازه‌ای که «پرسش»،«نقد» و«شک» می‌کند؛ «خردمند» است!

وقتی «سایه»ی آدمهای «کوچک» در حال «بلند» شدن است؛ «آفتابِ» آن سرزمین، دارد «غروب» می‌کند!


عزیز نسین:
انسان فقط در قبال «گفته»هایش «مسؤول» نیست، در برابرِ «سکوت»هایش هم «مسؤولیت» دارد!


فرانکلین روزولت:
در سیاست، هیچ پدیده‌ای «اتفاقی» نیست؛ هراتفاقی، «برنامه‌ریزی» شده است!


مارتین لوترکینگ:
تا «خَم» نشوید، کسی «سوار»تان نمی‌شود!

کسانی که «اجرای عدالت» را بارها به «تأخیر» می‌اندازند، قصدِ «تحقق» آنرا ندارند!

اگر کسی یک بار، مرا فریب داد، شرم بر او باد؛ اگر دو بار مرا فریب داد، شرم بر من باد!


مارک تواین:
آنجا که «آزادی» وجود ندارد، اگر«رأی دادن»، چیزی را «تغییر» می‌داد اجازه نمی‌دادند کسی رأی بدهد!


مهاتما گاندی:
اگر«جرأت» نداری «حرف ِحق» بزنی، دست‌کم برای کسی که «حرف ناحق» می‌زند، «کف» نزن!


نيچه(فردریش):
«آینده» از آنِ کسانی است که به «استقبال»اش می‌روند!

هانا آرنت:
انتخاب از میان «بد» و «بدتر» ، «فرصت»ی است که برای «بدتر» شدن ، به «بد»ها می‌دهیم.

داستان عاصم جورابی:

داستان

هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالی خانواده همسرم پایین‌تر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگی بهتری برایش فراهم کنم. مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفته‌بود. نمی‌دانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند. اسم رئیس من عاصم است اما کارمندان به او می‌گویند عاصم جورابی!

سر ساعت به رستوران رفتم. رئیس تا مرا دید گفت: چون جوان خوب و نجیب و سربه‌راهی هستی می‌خوام نصیحتت کنم. و بعد هم گفت: مبادا به سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی! و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می شی. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم می‌گن عاصم جورابی!

پرسیدم: جناب رییس چرا شما رو عاصم جورابی صدا می‌کنن؟ جواب داد: چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد. و بعد داستان زندگی اش را برایم تعریف کرد: وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه. واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم. جهیزیه نداشت. باباش یک کارمند ساده بود. چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم . صباحت زن زندگی بود . بهش می‌گفتم امشب بریم رستوران؟ می‌گفت نه چرا پول خرج کنیم؟ می‌گفتم: صباحت جان لباس بخرم؟ می‌گفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟

تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم. دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید. یه‌روز گفتم عزیزم چرا جوراب تازه‌ات رو نمی‌پوشی؟ با خجالت جواب داد: آخه این جورابا با کفشای کهنه‌ام جور در نمیاد! به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم. فرداش که می خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمی‌پوشی؟ جواب داد: آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد! همون‌روز یک دست لباس براش گرفتم. اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان!

رفتم دوتا بلوز خوب هم خریدم.. ایندفعه روسری خواست. روسری رو که خریدم . دیگه چیزی کم و کسر نداشت اما این تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسری‌های خانوم! تا اینکه یه‌روز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟ گفت این موها با لباسام جور نیست. قرار شد هفته‌ای یه بار بره آرایشگاه. بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته. بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد. عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد. صباحت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من شب‌ها تلویزیون می‌دید!

چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد. یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم. اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود! دوباره اثاثیه رو عوض کردم. بعد از دو سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده. پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟ طبق معمول روش نمی‌شد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین می‌خواد! با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم. حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایده‌ال من بود نمی‌شد حرف هم زد! از همه خوشگلا خوشگل‌تر بود! کارش شده‌بود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی! دختری که تو خونه باباش آب هم گیر نمیاورد تو خونه من ویسکی می‌خورد. مدام زیر لب می‌گفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه!
اوایل نمی‌دونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت. خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت. اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم! مجبور شدم طلاقش بدم. خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد. تنها چیزی که برام موند همین لقب عاصم جورابی بود! یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره. کاش دستم می‌شکست و براش جوراب نمی‌گرفتم!

ویژگیهای کور,ش :


۷ آبان زادروز پدر ايران؛ بنيانگذار حقوق بشر کوروش بزرگ

اين روز بزرگ بر ما ايرانیان گرامي باد.

ویژگیهای کوروش که در تمامی مردمان جهان بی همتاست و هیچکس در جهان پیدا نشد مانند او باشد:

۱.تنها مرد مقتدر جهان بود که یک همسر داشت.

۲.تنها مرد جهان بود که برده داری را برانداخت و خودش برده و کنیز نداشت.

۳.تنها مرد جهان بود که به ایین مردمان دیگر اهانت نکرد وانان را گرامی داشت.

۴.تنها مرد جهان بود که به یاری مظلومان پرداخت وهیچگونه چشم داشتی به آنان‌ نداشت.

۵.تنها مرد جهان بود که به همسر دشمنش تجاوز نکرد و او را گرامی داشت و نگهبانی برای او نهاد تا اورا حفظ کند.

۶.تنها مرد جهان بود که در اوج قدرتش بار عام میداد تا ضعیفترین و فقیر ترین مردمانش اورا ببینند و هر خاسته ای دارند او بشنود.

۷.تنها مرد جهان بود که دشمنانش را بعد از شکست گرامی داشت و آنان‌ را نکشت تا بدانند مهر آریایی یعنی چه.

۸.تنها مرد جهان بود که دوسوم جهان را فتح کرد و هرشب نان و بادام کوهی و ماست میخورد زیرا خوراک ضعیفترین مردمان این خوراک بود.

۹.تنها مرد جهان بود که هیچگاه دروغ نگفت و همیشه دروغگویان و چاپلوسان را شماتت میکرد.

۱۰.تنها مرد جهان بود که هیچکدام از دوستان خود را در کار حکومتی نگمارد.

پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه پارسیان و هم‌ پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند.

به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.

سالروز بزرگداشت پدر ایران شاد باد ...

‍‍ به گهنامه تا هفت آبان رسید
یکی کودک آمد به گیتی پدید

در آنگاه کو پا به هستی گشود
به میلاد ششصد خزان مانده بود

پدر پارس بود و شهی از شهان
هم او را تو کمبوجیه باز خوان

چو این شیر میهن چو شهزاده زاد
پدر نام فرزند کوروش نهاد

تو گویی فلک هدیه کرد این پسر
که بنیان گذارد حقوق بشر

جهاندار کوروش ورا نام شد
جهان در رکابش سرانجام شد

به مهر کیان میهن آباد کرد
چه بسیار غمگین دلان شاد کرد

چو فرنام او گشت قانونگذار
بسی خواندنش یاور تاجدار

یهودان نوشتند نامش به زر
ز یزدان پسندیدنش بیشتر

دگرگون جهان شد به دستور او
همی جاودانست منشور او

یکی سلسله از هخامنشیان
بنا کرد و افراشت فر کیان

از آنروز کو تاج بر سر نهاد
ندارد فلک شاه چون او به یاد

زمین زیر پایش بهشتی برین
نژاد هخامنشیان برترین

ز هندوستان مرز ایران گذشت
زبانزد به گیتی چو افسانه گشت

بیاراست تا مهد دنیا به مهر
درخشنده گردید با وی سپهر

ستاینده شد زیر پایش زمین
ز ایرانزمین تا به دریای چین

چنان شاه شاهان شدی دادگر
که دشمن بر او داد نام پدر

از او زندگانی چو آزاده شد
نکویی به راه بشر زاده شد

ز آبان چنین یادگاری از اوست
به دلها ورا باز گشت آرزوست

یکی روز در جنگ با دشمنان
ز کوروش رهیدی به یکباره جان

چو جان جهاندار از تن گسست
جهانی پدر خوانده دادی ز دست

کنون نام او را میفکن ز سر
نباشد جز او خاک ما را پدر

به جان زاد روزش همی شاد باد
که ایران ما شاد و آزاد باد

مسعود آذر

اندر حدیث دو افسانه*:

اندر حدیث دو افسانه*

قرن‌هاست که ما ایرانیان میان دو افسانه سرگردانیم: یکی‌ در لباسِ دین، دیگری در جامهٔ دربار. یکی‌از کربلا آغاز می‌شود، دیگری از تخت‌جمشید. یکی وعدهٔ بهشت می‌دهد، دیگری یادِ شکوهِ نیاکان را. و هر دو در نهایت یک کار می‌کنند: بازداشتنِ انسان از اندیشیدن به فردا. ما هنوز گرفتاریم در دور باطلی از عزاداری و افتخار، از گریه برخاکِ کربلا تا فریادِ «کوروش پدر ماست!» این هر دو ، اگر به تفکر نینجامند، چیزی نیستند جز دو چهره از یک اسارت. اسارتی که ما را میان خاک و افلاک معلق کرده است. نه زمین را ساخته‌ایم، نه آسمان را گشوده‌ایم. در یک سوی میدان، مردمانی را می‌بینیم که با پای پیاده تا کربلا می‌روند، تا شاید در خاکی که قرن‌ها پیش خون بر آن ریخته شد، امیدی برای رستگاری بیابند. در سوی دیگر، جمعی که بر مزار شاهان باستان گل می‌گذارند، گویی شکوهِ ایرانِ دیروز، نسخهٔ درمانِ امروز است. اما هیچ‌کدام از این دو، نانی بر سفرهٔ ما نیاورده‌اند و نوری بر آینده‌مان نیفشانده‌اند.

ما به جای شناختِ تاریخ، آنرا پرستیده‌ایم. به جای نقدِ گذشته، در آن زیسته‌ایم. از اسطوره‌ها بت ساخته‌ایم، از پادشاهان پیامبر و از پیامبران پادشاه. منشورِ کوروش را نه برای فهمِ زمانه‌اش، که برای اثباتِ برتریِ خود بر دیگران خوانده‌ایم. در حالیکه اگر درست بنگریم، آن منشور، بیش‌از آنکه اعلامیهٔ آزادی باشد، سندی است از درآمیختگیِ سیاست و مذهب، همان پیوندی که تا امروز، استخوانِ اندیشه را در این سرزمین شکسته است. کوروش را «پدرِ آزادی» نامیده‌اند، اما فراموش کرده‌ایم که آزادی را نه پدر می‌بخشد و نه پیامبر. آزادی را انسان می‌سازد، با خرد، با شک، با رهایی از هر سلطه‌ای که نامِ خدا یا شاه بر خود نهاده است. همان‌طور که اسارت، همیشه با پرچمی مقدس آغاز می‌شود، خواه پرچمِ ساسانی، خواه پرچمِ عاشورا.

ما به گذشته چنان چسبیده‌ایم که آینده را از یاد برده‌ایم. میانِ دو تاریخ گم شده‌ایم: ۱۴۰۰ سالِ گریه و ۲۵۰۰ سالِ غرور. هر دو چنان بر دوشِ ما سنگینی می‌کنند که دیگر توانِ برخاستن نداریم. یکی‌از ما می‌خواهد خاک بر سر کنیم، دیگری می‌خواهد تاج بر سر بگذاریم و ما هنوز نفهمیده‌ایم نه تاج راه نجات است، نه تازیانهٔ تقدس. باید جرأتِ بریدن داشت، از گذشته، از اسطوره، از بتِ تاریخ. باید به جای پرستشِ مردگان، به ساختنِ فردا اندیشید. تا وقتی در موزه‌ها و مزارها دنبال معنا می‌گردیم، معنای زندگی را از دست داده‌ایم. آینده را نمی‌توان از دلِ قبرستانِ تاریخ بیرون کشید. روزی که مردمِ ایران بفهمند شکوه و سوگ، هر دو زنجیرند، روزی که نه از شاهی شرمسار باشند و نه از خدایی مرعوب، روزی که تاریخ را بخوانند، نه برای افتخار یا عزا، بلکه برای شناخت و رهایی، آن روز، نخستین روزِ آینده خواهد بود!

اصیل تورکو دانیشاق:  

اصیل تورکو دانیشاق:

🔶باید : گرک
🔶ببخشید : باغیشلایین
🔶ببر : توغای
🔶بحث : دارتیشما
🔶بحران : بونالیم
🔶بخت : یازی،ایریس
🔶بختیار :‌ موتلو
🔶بخش : بؤلوک ، بؤلوم
🔶بخشنامه : گئنلگه
🔶بخصوص : آیریجا، اؤزللیکله
🔶بخیل : قیسقانجلی
🔶بخیه : سیریق
🔶بد : پیس
🔶بد اخلاق : تؤرل سیز
🔶بدبخت : قارا گون ، اوغورسوز
🔶بدبین : قارامسار ، اومودسوز
🔶بد حال : پیس آیاقدا
🔶بدرقه کردن : یول اؤتورمک ـ سالماق
🔶بدهی : وئره جک ، اؤدونج
🔶برای همیشه : بیر یوللوق
🔶برتر : اوستون
🔶برتری : اوستونلوک
🔶برشته : قیزارمیش
🔶برعکس : ترسینه ، ترسه سینه
🔶برکت : بوللوق
🔶برگشت : قاییدیش
🔶برنده : اودان ، آپاران
🔶بریدگی : دؤنگه
🔶بستر : یاتاق
🔶بستر رود : چایلاق
🔶بستنی : دوندورما
🔶بسته : قاپالی باغلی
🔶بشر دوستانه: اینسان سئور
🔶بعضی : بیر پارا ، بیراز
🔶بلا : قادا
🔶بلند گو : سس اوجالدان
🔶بن بست : چیخماز
🔶بنده : کؤله ، قول
🔶بنیانگذار : قوروجو
🔶بوته : کول
🔶بوسه : اؤپوجوک ، اؤپوش
🔶بومی : یئرلی
🔶به جا : یئرینده
🔶به اضافه : آرتیم
🔶به اندازه کافی : یئترلی
🔶به خاطر: اوغروندا ، اوچون
🔶بهره : فاییز
🔶به عهده گرفتن : بویونا آلماق
🔶به قول..‌:دئمیشکن
🔶بهمن ماه : دوندوران آی
🔶بی امان : آجیمادان
🔶بی اهمیت : اؤنم سیز
🔶بی تفاوت : سایماز
🔶بی چاره : یازیق
🔶بی حیا : اوتانماز ، ییرتاق
🔶بی سرپرست : باش سیز
🔶بی سلیقه ، شلخته :پینتی
🔶بیشتر: چوخراق
🔶بی شرم : اوتانماز
🔶بی فایده : یاراماز
🔶بی عرضه : باجاریق سیز ، افل
🔶بی غیرت : دامارسیز
🔶بیکار : ایش سیز
🔶بیگانه : یاد ، اؤزگه
🔶بیمار : آلیز
🔶بی میل : کؤنول سوز
🔶بی نمک : شیت
🔶بیننده : باخان
🔶بی نهایت: اوج سوز
🔶بینوا : یازیق ، یوخسول
🔶ائتلاف کردن : آنلاشماق ، بیرلشمک
🔶ابتدا : اؤنجه ، ایلک
🔶ابتکار : یئنیلیک
🔶ابر : بولود
🔶ابریشم : ایپک
🔶ابزار : یاراق ، دیلک
🔶ابطال : پوزما
🔶ابلاغ کردن : چاتدیرماق
🔶ابهام : آنلاشیلماز
🔶اتحاد : بیرلیک
🔶اتصال دادن : بیتیشدیرمک
🔶اتفاق : اولانیش
🔶اتوبان : گئن یول
🔶اثر : ایز ، قالیق
🔶اثر انگشت : بارماق یئری
🔶اجتماع : توپلانتی
🔶اجنبی : یابانجی
🔶احترام : سایغی
🔶احتیاج : ایستک
🔶احساس : دویغو
🔶احضاریه : چاغریش ورقه سی
🔶احیاء کردن : ساملا ماق ، جانلاندیرماق
🔶اختتامیه : قورتولوش
🔶اختلاف : قارشیلیق ، اویوشمازلیق
🔶اجازه ، دئم آلیش ، بوشوق
🔶اختیاری : کؤنولجه
🔶اغفال کردن : قورشاماق
🔶اخلاق : تؤرل
🔶اخیرا : بو یاخیندا ، تزه لیکده
🔶ازدواج : ائولنمه
🔶اداره : باخانلیق ، ایش یئری
🔶اداره کردن : دولاندیرماق
🔶ادامه ، دنباله : آرد ، اوزانتی
🔶ادب : قاناجاق
🔶ادبیات شفاهی : ائل سؤزو
🔶ادعا : اؤز سؤزلوک
🔶ادویه : تاملیق ، دادیم
🔶اذیت شدن : اینجیمک
🔶اراده : ایستنج
🔶ارتباط : باغلانتی ، ابلگی
🔶ارث رسیدن : آتادان چاتماق
🔶اردیبهشت ماه : قیزاران آی
🔶ارزان : اوجوز
🔶ارزش : دیر
🔶ارزیابی : دیرله
🔶ارسال کردن : گؤندرمک
🔶ارشد : ایلکین
🔶ارره : میشار ، بوخچو
🔶ازدحام : باساباس ، اؤیکوم
🔶از صمیم قلب : اورکدن
🔶از قبل : قاباقجادان ، ‌اؤنجه دن
🔶اسارت : توتساقلیق
🔶اساس : تمل ، دوزگو ، باشقی
🔶اسباب بازی :اویونجاق ، قولچاق
🔶استاندارد : اؤلچونلو ، دوزگو
🔶استبداد : ایتکلیک ، زورلوق
🔶استخر : گؤلمه جه ، چیمریک
🔶استراحت کردن : دینجلمک
🔶استعفا : ایشدن چیخما
🔶استفاده کردن : قوللانماق
🔶استقامت : دایانیش
🔶استقبال کردن : قارشیلاماق
🔶اسفند ماه : بایرام آیی
🔶اسیر : توتساق ، توتوقلو
🔶اشاره : گؤسترمه ، بئلگی
🔶اشتباه : یالنیش ، یانلیش
🔶اشتباه کردن ، یانیلماق
🔶اشتراک کردن : قاتیلماق
🔶اصلیت : کیملیک
🔶اصول : یؤندم
🔶اضافه : آرتیق
🔶اضطراب : بون ، تؤکونتو
🔶اطاعت کردن : بویون اگمک
🔶اظهار نظر : سؤز اوزه چیخارتما
🔶اعتباری : سایماجا
🔶اعتراض ، قارشیلیق ، دیللنمه
🔶اعتراض کردن : دیللنمک
🔶اعتراف کردن : کؤنمک
🔶اعتقاد : اینام
🔶اعتقاد داشتن : اینانماق
🔶افتخار : اونور
🔶افسانه : آنیز ، اولامیش
🔶افسرده : اؤزگونلو ، سولموش
🔶افشا : آچیقلاما
🔶افقی : یاتای
🔶اقامت : دوشرگی
🔶اقلیت : آزغینلیق ، آزینلیق
🔶اقیانوس : تالای
🔶اکثریت : چوخلوق
🔶التماس کردن : یالوارماق
🔶امتحان : سیناق
🔶امر : بویوروق ، یارلیق
🔶امکان ، احتمال : اولاناق
🔶امتنماع کردن : ال چکمک
🔶امتیاز : اوستونلوک ، اردم
🔶امداد : یاردیم